از حدیث کسا تا سلام رهبر انقلاب؛ ماجرای هیئتی که دلها را به هم پیوند زد
از خواندن حدیث کسا در یک دورهمی ساده و بی تشریفات تا سلام رهبری به خادمان هیئت خادمالشهدا، ماجرای هیئتی است که با عشق شهدا آغاز شد و با دعای رهبر امت برکت پیدا کرد؛ هیئت خادمالشهدا قصه مردی است که ایمانش دلها را به هم پیوند زد و نوری شد که خاموش نمیشود.
به گزارش خبرگزاری ایمنا، گاهی دنیا به چشم خود آدمهایی را میبیند که بودنشان خودش برکت است، آرامش است، امید است، بیصدا میآیند، میسازند، میخندند، میسوزند و بعد آرام میروند اما نوری که از خود جا میگذارند، هیچوقت خاموش نمیشود. میثم از همانها بود…
اولین بار او را در اردوهای راهیان نور سال ۱۳۸۷ دیدم، آن روزها هنوز هیئت خادمالشهدا وجود نداشت و ما فقط چند جوان از گوشه و کنار خمینیشهر بودیم که دلمان میخواست خادم زائران شهدا باشیم، اما میثم جور دیگری بود، از همان ابتدا معلوم بود که جبهه برایش فقط خاک و خاکریز نیست؛ مدرسه است، مکتب عشق.
میثم از دوران دانشجویی در دانشگاه امام حسین (ع) جزو «راویان جوان دفاع مقدس» بود و با حرارت روایت جنگ میکرد، در اتوبوسها که مینشست، آنچنان از فکه و شلمچه میگفت که انگار خودش از آن نسل است، نسل خمپاره و فانوس و اشک، وقتی به چشمهایش نگاه میکردی، میتوانستی شوق خدمت و عشق به شهدا را در عمق نگاهش ببینی.
نوروز ۱۳۹۰ که از مناطق جنگی برگشتیم، جمع خادمان راهیان نور حسابی به هم دلبسته شده بودیم، هنوز هیچکداممان تصور نمیکردیم که قرار است آن روزها، پایه و اساس هیئتی شکل بگیرد که بعدها صدایش تا بیت رهبری هم برسد، میثم به ما گفت: «رفقا، حیفه این جمع از هم جدا بشه. بیایید هر دوشنبه دور هم جمع بشیم، حدیث کسا بخونیم و یاد شهدا رو زنده نگه داریم.»
همان شب، جلسه اول در خانه خودش برگزار شد؛ ساده و بی تشریفات، دورهمی کوچکی که بعدها به یکی از پرشورترین هیئتهای خمینیشهر تبدیل شد؛ هیئت خادمالشهدا.
سعید کرمی از دوستان شهید میثم رضوانپور است که حالا چند ماهی است که بینشان فاصله افتاده است، فاصلهای به وسعت دنیا و آخرت، فاصلهای به وسعت میان آسمان و زمین، میثم که عشق اباعبدالله در تمام تاروپودش تنیده شده بود، به آغوش سیدالشهدا راه پیدا کرده است و سعید باید از او بگوید، از دوستی که اعتقاد داشت هیئت باید «سنگر تربیت» باشد، نه فقط محل روضه. خودش همیشه میگفت: «روضه مقدمه است، هدف اینه که از روضه بریم سمت عمل، سمت مردم، سمت خدمت.»
به همین خاطر، وقتی هیئت جان گرفت، شاخههای مختلفی در دلش رویید، شاخه مذهبی، اجتماعی، خیریه، گروه دخترانه، نوجوانان، مرکز مشاوره خانواده و کارهای جهادی، در دوران کرونا، هیئت حتی شد کارگاه تولید ماسک و پایگاه کمک به مردم.
غرق در خاطرات جهادی هیئت خادمالشهدا شدهام که دوست میثم از روزی میگوید که سلام خادمان هیئت به رهبر انقلاب رسیده بود؛ او ترجیح میدهد این خاطره به نقل از همسر شهید روایت شود: «حدود یک ماه پیش از شهادتش قرار بود برای مأموریتی به یزد برود، حتی خداحافظی هم کرده بود و راه افتاد، اما یکی دو ساعت بعد تماس گرفت و گفت: مأموریت نرفتم چون فردا یک کار مهم دارم. وقتی برگشت خانه، با لبخند و آرامش گفت: داشتم سوار هواپیما میشدم که از دفتر سردار سلامی تماس گرفتند و گفتند فردا دیدار با رهبر انقلاب داریم و اسم شما هم در فهرست است. همان جا تصمیم گرفتم برگردم، گفتم شاید دیگر چنین فرصتی پیش نیاید، پس مأموریت را کنسل کردم.
میثم گزارشی از آخرین فعالیتهای معاونت اجتماعی بسیج ارائه داد، گزارشی که مورد توجه و تحسین رهبر انقلاب قرار گرفت. از آن دیدار خیلی خوشحال بود و با ذوق تعریف میکرد که سلام بچههای هیئت را به آقا رسانده و سردار سلامی هم در حضور رهبر معظم انقلاب از فعالیتهای او و مجموعه هیئت در خمینیشهر یاد کرده است.»
و چند هفته بعد… همان مرد آرام و بیادعا در حمله هوایی رژیم صهیونیستی به ساختمان سازمان بسیج به آسمان رفت، در آستانه محرم، در حالیکه سالها خدمتش برای امام حسین (ع) تمام وجودش را ساخته بود، انگار خدا خودش دعوتش کرده بود به روضهای که دیگر غروب ندارد. هیچکداممان باورمان نمیشد… میثم، آن مردی که هر گوشهاش لبخند بود و ایمان، حالا خودش شهید شده بود.
امروز هیئت خادمالشهدا نفس میکشد با یاد او اما هنوز جای خالیاش حس میشود در میان زمزمهها، صدای او هست، صدای مردی که میگفت: «هیئت باید دلها را به هم پیوند بدهد. اگه دلت برای خدا بتپه، خدا خودش جمعمون میکنه.»
میثم رفت، اما خادمالشهدا ماند؛ نه فقط به عنوان یک هیئت، بلکه به عنوان نشانهای از اخلاص، رفاقت و ایمان.
میثم همیشه میگفت: «اگر ما خادم شهدا باشیم، آنها ما را تنها نمیگذارند.»
و من حالا بهتر از هر کسی میدانم که حقیقتاً چنین بود. حضور او در جمع ما، همانند نوری بود که هیچگاه خاموش نمیشود، میثم نه فقط مؤسس هیئت بود، بلکه روح آن بود؛ روحی که هنوز در هیئت خادمالشهدا جریان دارد. از نوجوانان گرفته تا پیران، همه از آثار تربیتی او بهره میبرند؛ همه در مسیر خدمت به مردم و به یاد شهدا. میراثی برای نسلها.
هیئت خادمالشهدا امروز، تنها یک هیئت مذهبی نیست؛ بلکه یک مدرسه عشق و اخلاص است، سنگری است برای تربیت نسلهایی که میخواهند در مسیر شهدا قدم بردارند، میثم با نیت خالص خود، نه تنها این هیئت را پایه گذاشت، بلکه به ما یاد داد که هر خادمی میتواند نوری در دل مردم روشن کند، نوری که حتی پس از رفتن او، خاموش نمیشود.
حالا که علم عزای حضرت مادر برپا شده است جای خالی میثم بیشتر خودش را نشان میدهد، او عاشق حضرت زهرا (س) بود و دل در گرو روضههای بیبی دو عالم داشت، رسمش بر این بود که ظهر شهادت و بعد از پایان مراسم عزاداری در خانهاش نذری دهد، حالا جسم خاکی میثم در میانمان نیست اما حتماً به مصداق «وَلَا تَحْسَبَنَّ الَّذِینَ قُتِلُوا فِی سَبِیلِ اللَّهِ أَمْوَاتًا ۚ بَلْ أَحْیَاءٌ عِنْدَ رَبِّهِمْ یُرْزَقُونَ» او باز هم روز شهادت برای غمی گریه میکند که حضرت امیر (ع) روز و شب بر آن گریه کرد و فرمود: «مؤمن تا زنده است جیگرش آتش میگیرد از چیزی که من کشیدم.»
دیدگاه / پاسخ
موارد مرتبط
محبوبترین مطالب
مجموعه ها
خبرنامه
با عضویت در خبرنامه از جدیدترین اخبار روز مطلع شوید!