حالت شب
  • Saturday, 12 July 2025
زاینده‌رود و هنرستان هنرهای زیبای دیرین؛ دو بال پرواز برای هویت فرهنگی اصفهان

زاینده‌رود و هنرستان هنرهای زیبای دیرین؛ دو بال پرواز برای هویت فرهنگی اصفهان

ایسنا/اصفهان یک هنرمند پیشکسوت با تأمل در هویت فرهنگی اصفهان خشکی زاینده‌رود و سیر قهقرایی هنرستان هنرهای زیبای شهر را دو افسوس بزرگ دانست و یادآور شد برای اعتلای نصف‌جهان بهتر است بگذاریم جوانان مسیر تازه‌ای را پیمایش کنند.

محمدعلی حدت عاشق نقاشی شد و در اصفهان هم عاشق نقاشی شد؛ نقاش پیشکسوتی که سکوت بوم را می‌شنود، هزارتوی رنگ‌ها را احساس می‌کند، قلم را به رقص وامی‌دارد و سالیان بلندی است که از مسیر همین بوم و رنگ و قلم میان ما و واقعیت‌های خیال‌انگیز زندگی پل می‌زند. این نقاش واقع‌گرا، دهه‌های متمادی نیز با پوسترهای افسونگرش ما را به سینما برد تا به‌اندازه یک فیلم هم که شده از واقعیت‌های غم‌انگیز زندگی دور شویم. آنچه در ادامه می‌خوانیم گفت‌وگوی ایسنا با حدت، نقاش چیره‌دست و آقای پوستر ایران است؛ گفت‌گویی که در آن از جهان هنری خویشتن، از حال‌وهوای استادان و هنرجویان دیروز و امروز، از وظیفه هنرمند نقاش در برابر هویت فرهنگی اصفهان و از قصه تلخ ‌و شیرین این روزهای نصف‌جهان می‌گوید.

آبان ۱۳۲۷ شمسی، در محله گازُرگاه یزد، همسایه بردبار و خوب و مهربان اصفهان، به دنیا آمدید. از همان کودکی، شماری از شهرهای دور و نزدیک ایران این سعادت نصیبشان شد که در قلبشان زندگی کنید؛ اصفهان از همه خوشبخت‌تر بود، چون سالیان بیش‌تری در این شهر سپری کردید و امروز که با هم صحبت می‌کنیم، شما را در جایگاه یکی از هنرمندان بنام همین جا می‌شناسیم. برای‌مان از نخستین سال‌های کودکی‌تان، از سال‌هایی که در دبیرستان «صائب» اصفهان و سپس در «هنرستان هنرهای زیبای» این شهر تحصیل می‌کردید، بگویید. حال‌وهوای فرهنگ و هویت بچه‌های آن روزها و سال‌های اخیر را چگونه مقایسه می‌کنید؟

بله، ما به‌خاطر شغل پدرم که کارمند دارایی بود، همیشه یک زندگی مهاجرتی داشتیم. نوع مملکت‌داری تأثیرات خاص خود را بر اجتماع دارد، حالا یا حاکمان بر پیدایی یک فرهنگ خاص بین مردم اثر می‌گذارند یا مردم‌اند که فرهنگ ویژه‌ای را به حکومت‌گران می‌بخشند. هرگز هم نمی‌خواهم از کلمه تحمیل استفاده کنم، خود انسان براساس ذات و اخلاقش دست به پذیرش می‌زند. در کنار تحولات اجتماعی، اگر پیشرفت تکنولوژی و دستاوردهای دیگر را در نظر بگیریم، اصلاً قابل‌قیاس نیست. من وقتی بچه بودم در یزد تفریحات ما خیلی ساده بود، امکانات بچه‌های الان را نداشتیم. خودمان با خلاقیتمان سرگرمی درست می‌کردیم. در یزد به‌خاطر سبک معماری‌اش کاهگل خیلی مصرف می‌شد. تابستان‌ها، گِل رُس در کوچه‌مان خالی و با کاه مخلوط و کاهگل تهیه می‌کردند. خود من عاشق گِل بودم. بوی کاهگل به من حس خاصی می‌داد. ما بچه‌ها با قوطی‌کبریت «توکل» که آن‌موقع چوبی بود، مثل بنّاها برای خودمان قالب خشت درست می‌کردیم. بعد خشت‌ها را روی هم می‌چیدیم تا یک خانه شود. این بازی‌کردن با گِل در آن گرمای تابستان حس خنکی هم به ما می‌داد. ما پسرها بیش‌تر همین خانه و ماشین می‌ساختیم. دخترها هم با همان گِل برای خودشان عروسک و قابلمه و ظروف‌وظروف درست می‌کردند.

بعدها نیز که سال ۴۰ شمسی به اصفهان آمدیم همه‌چیز به همین سادگی بود و حتی با امکاناتی کم‌تر از یزد زندگی می‌کردیم. خانه‌ای که در «سَرِلَت» اجاره کردیم، تنها خانه‌ای بود که برق، فاضلاب و لوله‌کشی آب نداشت. شش تا بچه محصل دور کرسی با یک چراغ‌نفتی مشق می‌نوشتیم. فکر ما درس‌خواندن و ۲۰ گرفتن بود. فکر ما این بود که سرِ صف صبحگاه اسم‌مان را صدا بزنند و تشویق‌مان کنند. ما متناسب با دوران و سن خودمان در فرهنگ دقت‌نظر می‌کردیم. هویت فرهنگی خاص خودمان را داشتیم. پدرم اهل کتاب و مطالعه بود. من هم خیلی به کتاب‌خواندن علاقه داشتم. بعد از انجام تکالیف مدرسه، اکثرِ اوقات‌فراغتمان را حافظ می‌خواندیم. مادربزرگم هم اهل شعر بود و با ما مشاعره می‌کرد، او مخصوصاً در حافظ‌خوانی کمک‌حال ما بچه‌ها بود. شب‌ها قبل از اینکه روی پشت‌بام بخوابیم، قصه ۱۰ شب رادیو را حتماً می‌شنیدیم، همین مادربزرگ هم برای‌مان چه قصه‌هایی‌ که تعریف نمی‌کرد، یعنی می‌خواهم بگویم پدران و مادران ما نقش مهمی در شکل‌گیری فرهنگ و هویت ما ایفا می‌کردند.

فرهنگ و هویت ما بیش‌تر در دل خانواده معنا پیدا می‌کرد، به‌ویژه ما که خانواده پدری‌مان اهل موسیقی و ساز بودند. ابوالقاسم، پدربزرگ من، در یزد صدای قوی و تند و غنی‌ای داشت. نام‌خانوادگی ما هم که «حدت» است به صدای پدربزرگمان اشاره دارد (در موسیقی صدای بم‌ و زیر و ثقل و حدت داریم، فامیلی «حدت» هم به صدای حدت گریز می‌زند). بچه‌ها در نقاط دور و نزدیک ایران همین حال‌وهوا را داشتند، زندگی‌ها تفاوت چندانی نمی‌کرد. همه زندگی‌ها ساده بود، گویی با طلوع آفتاب همه‌چیز شروع می‌شد و با غروب آفتاب همه‌چیز پایان می‌گرفت. ما بچه‌های آن روزها مثل بچه‌های الان امکانات نداشتیم، اما نکات نابی برای‌مان اهمیت داشت که بین برخی دانش‌آموزان و هنرجویان امروز نایاب شده است.

نمی‌دانم چند سال دیگر عمر می‌کنم، اما باور کنید دلم نمی‌خواست آخر عمری دنیا را این شکلی ببینم. جوان که بودم دنیا را خیلی زیباتر از این‌ها می‌دیدم. آن‌موقع، خوبی دنیا رؤیاپردازی نبود، واقعیت بود. دنیا همواره در حال دگرگونی است، اما این دلیلی نمی‌شود که ما از هویتمان و شرف انسانی‌مان فاصله بگیریم. اگر شرف انسانی خفته باشد، روزگار روزبه‌روز تلخ‌تر و سخت‌تر می‌شود. ما آن دوره، اندیشمند بودیم، اما ابزارمند نبودیم، الان ابزار وجود دارد، اما اندیشه را فراموش کردیم. الان فیلمِ کشیدنِ یک نقاشی را با دورِ تند در فضای مجازی پخش می‌کنند. هنرمند واقعی می‌داند که این فیلمِ کوتاهِ چنددقیقه‌ای واقعیت کار نیست، هنرمندش روزها زحمت کشیده است، اما معتقدم که ناخواسته روی ذهن نوجوان امروز اثر می‌گذارد و فکر می‌کند هنر با همین سرعت به‌دست می‌آید. وقتی نوجوان به چنین سرعتی در هنر دست نیافت، ناامید می‌شود، هنر را کنار می‌گذارد، بچه‌ها گاهی نمی‌دانند که خیلی اهداف به‌تدریج و با خون‌دل بسیار به سرانجام می‌رسد.

 شما در جهانِ پوستر ایران نیز طرحی نو درانداختید؛ پوسترهایی آفریدید که در حافظه جمعی شیفتگان سینما ماندنی شد. طراحی بیش از ۶۰۰ پوستر تاریخ سینمای ایران را از دهه ۴۰ شمسی تا بعد از انقلاب عهده‌دار شدید که «رضا موتوری»، «صدای صحرا»، «کندو»، «علف‌های هرز»، «دونده»، «خارج از محدوده» و «روسری آبی» از خاطره‌انگیزترین آن‌ها است. به‌نظر می‌رسد، در کنار نقاشی، طراحان پوستر هم دوست دارند در کوتاه‌ترین زمان نتیجه بگیرند، پیشرفت کنند و دیده شوند.

 من همواره در کلاس‌هایم کارهای قدیمی‌ام را به هنرجویان نشان می‌دهم و به آن‌ها توضیح می‌دهم که بدانند از کجا به اینجا رسیده‌ام. اولین پرتره‌ای که برای پوستر سینمای ایران کار کردم، بس که بد شده بود، خجالت می‌کشیدم از پشت پایه بلند شوم. بعد به‌جایی رسیدم که پوستر ۸۰درصد فیلم‌های روز سینما را من می‌زدم، یعنی اگر من قبول نمی‌کردم، به طراح دیگری می‌دادند. پیشرفت در هنر، در نقاشی یا طراحی یک‌شبه به‌دست نمی‌آید. باید زحمت کشید. باید تلاش کرد.

 حال‌وهوای هویت و فرهنگ استادان هنر دیروز و امروز را چگونه مقایسه می‌کنید؟

قدیم در هنر و صنایع‌دستی یک نظام خوب استادشاگردی برقرار بود و ماهرترین استادان، شاگردانی مثل خودشان را به جامعه تحویل می‌دادند. استادان قدیم خیلی خوب تشخیص می‌دادند که هنر در وجود چه‌کسی است. هنرجویان هم دل می‌دادند واقعاً، استادان قدیم که همیشه فوت‌وفن کوزه‌گری را در اختیار شاگرد نمی‌گذاشتند، اما خود هنرجو جست‌وجوگر بود. استادان آن زمان مثل یک باغبان دل‌سوز بودند که به رشد گل‌ها نگاه می‌کند؛ به‌راستی همت داشتند، گاهی فقط یک نگاه استاد روی هنرجو اثر می‌گذاشت. حضور استادان بی‌نظیر و تربیت‌پذیریِ خود شاگردان‌ باعث شکوفایی هنر و ظهور هنرمندان برجسته می‌شد. روحیه هنرجو خیلی مهم است. خود من همه را معلم می‌دیدم، چون افق و ساحل هنر تمام‌نشدنی است. هنر و خود نقاشی دامنه‌ای دارد که عمر یک انسان برایش کوتاه محسوب می‌شود. عشق به هنر موجب می‌شود که هنرجو مدام به جلو حرکت کند، اما از جایی به‌بعد ممکن است به بن‌بست بخورد و حتماً باید استادی کنارش باشد؛ از برخی استادان هنر امروز می‌پرسم، آیا دست شاگردتان را در پرتگاه‌ها می‌گیرید؟ درک و شناخت هنرجو خیلی اهمیت دارد. منش و غنای استاد در همه‌ وجود هنرجو اثر می‌گذارد. معلمی گذشت می‌خواهد. خود من بیش از ۷۰۰ هنرجو داشته‌ام. همواره برای حرکت روبه‌جلو هنرجویانم تلاش کرده‌ام. برخی از آنان در خارج از کشور هم به‌نام ایران و اصفهان درخشیدند.

دیدگاه / پاسخ