من خبرنگارم.
سالهاست با کلمات نان میخورم، با تیترها نفس میکشم و با خبر زندگی میکنم.
سالهاست هر روز، هر هفته، هر ماه، دنبال یک «خبر خوب» برای مردم ایران میگردم.
و راستش را بخواهید، موفق نشدم.
نه اینکه جستوجو نکرده باشم.
نه اینکه نخواسته باشم.
نه اینکه امید را نشناسم.
بلکه چون هر بار که خواستم خبر خوبی مخابره کنم، واقعیت زودتر از من رسید و جلوی نوشتنم ایستاد.
در این مملکت، خبرها اغلب بوی اضطرار میدهند، بوی صبرِ تهکشیده، بوی مردمی که عادت کردهاند «تحمل» را بهجای «زندگی» تمرین کنند.
اینجا شادی معمولاً کوتاه است، مشروط است، معلق است.
و غم، رسمی، دائمی و بینیاز از توضیح.
خبر خوب اگر باشد، معمولاً آنقدر کوچک است که در هیاهوی گرانی، بیثباتی، مهاجرت، فرسودگی و خستگی جمعی گم میشود.
خبر خوب، اغلب در آمارها جا نمیشود، در بولتنها گم میشود و به تیتر اول راه پیدا نمیکند.
من خبرنگارم و دیدهام که چگونه «امید» آرام آرام از متنها حذف شد.
چگونه کلمات سادهای مثل آینده، آرامش، اطمینان، تبدیل به واژههایی لوکس شدند.
چگونه مردم به جای پرسیدن «چه بهتر میشود؟» فقط میپرسند «چه بدتر نمیشود؟»
اگر امروز کسی این نوشته را بخواند، باید بداند
در این مملکت، مسئله فقط نبودِ خبر خوب نیست؛
مسئله این است که مردم آنقدر خبر بد شنیدهاند که دیگر حتی انتظار خبر خوب را هم با احتیاط بیان میکنند.
و با این همه، هنوز مینویسم.
هنوز دنبال همان خبر خوب میگردم.
چون شاید بزرگترین خبر این سرزمین همین باشد:
اینکه با وجود همهچیز، مردم هنوز هستند، هنوز ایستادهاند، هنوز نفس میکشند، هنوز منتظرند.
و این انتظارِ طولانی، خودش روایت تمام آن چیزی است که در این مملکت میگذرد
دیدگاه / پاسخ
موارد مرتبط
محبوبترین مطالب
مجموعه ها
خبرنامه
با عضویت در خبرنامه از جدیدترین اخبار روز مطلع شوید!