حالت شب
  • Sunday, 22 December 2024
نیمه اول 1401 چگونه به یکی از اعتراضی‌ترین روزهای ایران بدل شد

نیمه اول 1401 چگونه به یکی از اعتراضی‌ترین روزهای ایران بدل شد

متن پیش رو در تجارت فردا منتشر شده و بازنشر آن در آخرین خبر به معنای تاییدش نیست

  آنچه در هفته پایانی شهریور 1401 خورشیدی رخ داد و تبعات آن ادامه دارد، مجالی باقی نمی‌گذارد تا سال 1401 را به ترتیب رخدادها روایت کنیم و از 25 شهریور باید شروع کرد که بیانیه بیمارستان کسری به انتظار پایان داد تا خبر بد با جامعه و سیاست و اقتصاد، با اعتماد و سرمایه اجتماعی و با روح جامعه آن کند که دیدیم:

«سرکار خانم مهسا امینی در ساعت 20:22 روز سه‌شنبه 22 شهریور با ارست قلبی تنفسی (کد 99) بدون علائم حیاتی و میدریاز دوبل (مرگ مغزی) به بیمارستان کسری ارجاع شد و با توجه به تلاش‌های ویژه تیم عملیات احیا که بر روی بیمار انجام گرفت، ضربان قلب برگشت و بیمار در بخش مراقبت‌های ویژه بستری شد. متاسفانه بیمار پس از 48 ساعت در روز جمعه مجدداً دچار ارست قلبی شده که با توجه به مرگ مغزی به‌رغم تلاش‌های تیم پزشکی موفق به احیا نشدند و بیمار فوت شد. از این‌رو بلافاصله پیکر خانم مهسا امینی پس از فوت به پزشکی قانونی برای تحقیقات بیشتر ارجاع شد.»

در بیانیه نیامده که مهسا از کجا و چرا به بیمارستان برده شده بود اما حالا همه می‌دانستند که اگر به جای مقصد سر از وَن گشت ارشاد درنیاورده بود و اگر در مسیر خانه میزبان دچار مشکل می‌شد هرگز چنین موجی برنمی‌خاست و تمام داستان به خاطر آن بود که در سالن کمیته وزرا از هوش رفت و لیوانی که در پی سه ماه تهدید و هشدار دبیر ستاد امر به معروف و نهی از منکر درباره نوع پوشش زنان پر شده بود سر رفت.

 بیانیه بیمارستان کسری تنها یک ساعت بعد از حساب اینستاگرام بیمارستان حذف شد اما فضا رو به التهاب می‌رفت و اطراف میدان آرژانتین تهران در غروب جمعه 25 شهریور 1401 ساعات پرتنشی را پشت سر گذاشت که به روزهای بعد هم سرایت کرد.

چرا که حالا همه می‌دانستند هر اتفاقی که برای «دوشیزه مهسا» و نه «سرکار خانم مهسا امینی» افتاده در بازداشتگاه گشت ارشاد یا پلیس امنیت اخلاقی رخ داده است. شایعه ضربه البته تکذیب شد اما این احتمال در ذهن‌ها مرور شد که دست‌کم دختر جوان که از سقز در کردستان به تهران آمده بود و در این شهر بی‌درو‌پیکر، میهمانی غریب به‌شمار می‌آمد از مواجهه با آن وضعیت دچار شوک و ترس نشده بود و آیا در انتقال او تاخیر نشد؟ برخی هم با گمان بد تاخیر را به حساب بررسی سناریوهای جایگزین دانستند تا گَردی بر گشت ارشاد ننشیند اما خبر منتشر شده بود و بیش از خبر عکس مهسای بی‌هوش روی تخت بیمارستان‌افتاده، دل‌ها را به درد آورد و در نهایت خود خبر که دل ناسوخته برجای نگذاشت به حدی که وقتی روحانی اصولگرای طرف مناظره محمد قوچانی در برنامه تلویزیونی لحن سردی به کار برد و از محمد خاتمی انتقاد کرد که چرا در پیام اولیه خود نوشته بود: «تا مغز استخوان من سوخت» و همین را جرقه آتش دانست؛ روزنامه‌نگار اصلاح‌طلب یادآور شد: «رهبری هم گفتند دل ما را سوزاند. دل شما نسوخت؟ شما دختر ندارید؟!»

همان جمعه 25 شهریور و پس از انتشار خبر درگذشت مهسا چهره‌های مختلف هنری و ورزشی و فرهنگی و سیاسی که در دو روز قبل هم پیگیر و نگران بودند عنان احساس را رها کردند که واکنش‌های گسترده‌ای در پی داشت و کار به جایی رسید که مهران مدیری که به محافظه‌کاری و محاسبه سود و زیان شهره است نیز به قافله پیوست هر چند که بعدتر تعدیل کرد. مقامات رسمی اما همچنان از همه می‌خواستند از حدس و گمان بپرهیزند و منتظر گزارش پزشکی قانونی بمانند.

معترضان اما تا 15 مهر (سه هفته بعد) صبر نکردند و فضای کشور به شدت ملتهب شد. التهابی که با پوشش 24ساعته تلویزیون‌های فارسی‌زبان و خصوصاً «ایران اینترنشنال» ضریب هم می‌گرفت.

در گزارش رسمی پزشکی قانونی تصریح شد: «با استناد به مدارک پزشکی بیمارستانی، بررسی سی‌‌تی‌اسکن مغز و ریه، نتایج معاینه ظاهری جسد و کالبدگشایی، آزمایش‌های آسیب‌شناسی، فوت نامبرده ناشی از اصابت ضربه به سر و اعضا و عناصر حیاتی بدن نبوده.» اما چون ذکر نشد دقیقاً به چه دلیل بوده و خانواده مهسا هم اعلام کرده بود تنها گزارش پزشکان مورد قبول خود را می‌پذیرد و تبلیغات رسمی اصرار داشت بر اساس سابقه بیماری دانسته شود فضا را آرام نکرد چرا که همچنان این پرسش وجود داشت که فارغ از اینکه ضربه بوده یا سکته، چرا بازداشت شده هر چند پلیس از کلماتی چون «هدایت» و «آموزش» برای ساعاتی که او خارج از خواست خود در اختیار پلیس امنیت اخلاقی بوده استفاده کرد.

ماجرا هر روز بُعد تازه‌ای پیدا می‌کرد و دو خبرنگار که در تیرماه به عنوان گزارشگران برتر برگزیده شده بودند به زندان افتادند: نیلوفر حامدی و الهه محمدی. حساسیت بر روی دومی به خاطر گزارش 27 شهریور او در روزنامه «هم‌میهن» بود که در آن به نقل از پدر مهسا آمده بود «دخترم هیچ بیماری زمینه‌ای نداشته و به صرع مبتلا نبوده» و اولی هم بعدتر در بیانیه نهادهای امنیتی به ارتباط با بیگانگان در پوشش خبرنگاری متهم شد. حال آنکه مراد از پوشش خبرنگاری هنگامی است که خروجیِ شخص موضوع دیگری بوده باشد مثل ناصر فخرآرایی که در سال 1327 محمدرضاشاه را ترور کرد و با کارت خبرنگاری روزنامه «پرچم اسلام» وارد دانشگاه شده بود یا ضارب احمد شاه مسعود در شهریور 1380 در پنجشیر افغانستان. خروجی فعالیت این دو اما گزارش و تصویر و مصاحبه بوده و به خبرنگاری شهرت داشته‌اند نه آنکه پوششی بوده باشد برایشان.

در 24 مهر 1401 و 9 روز پس از گزارش رسمی سازمان پزشکی قانونی گزارش کمیسیون شوراهای مجلس شورای اسلامی درباره حادثه هم قرائت و منتشر شد.

گزارشی که به خاطر تاخیر بسیار و سکوت غالب نمایندگان در روزهای بعد از مرگ مهسا بازتاب چندانی در افکار عمومی نداشت و این گزاره بیشتر مطرح شد که اگر صدای مردم و خواست معترضان زیر سقف پارلمان انعکاس داشت که کار به خیابان نمی‌کشید. ویدئوی سخنان نماینده قرائت‌کننده گزارش البته در شبکه‌های اجتماعی فیلترشده دست‌به‌دست شد منتها نه به خاطر محتوای آن، که به سبب تپق‌های مکرر سخنگوی کمیسیون که نه‌تنها از عهده قرائت اصطلاحات پزشکی برنمی‌آمد که نشان داد نماینده‌ای که به قاعده باید واجد مدرک فوق‌لیسانس باشد توانایی خواندن متن از رو را هم نداشت!

مرگ مهسا که می‌توانست با اعلام سریع انحلال گشت ارشاد یا دست‌کم تعویق آن تا اطلاع ثانوی تبعات اجتماعی بسیار کمتری داشته باشد همه عرصه‌های سیاسی و اجتماعی و اقتصادی و شاید حتی دیپلماتیک را تحت تاثیر خود قرار داد.

دیپلماتیک از این‌رو که بر چهره بین‌المللی ایران تاثیری منفی بر جای گذاشت و هرچند اجتماعات ایرانیان در شهرهایی چون تورنتو و برلین در رسانه‌های رسمی تخفیف یا با اهدافی دیگر توصیف شد اما فضای خارجی علیه جمهوری اسلامی را تیره و تند کرد.

انتشار روایت در رسانه معتبر و مکتوب اقتصادی و تجاری ایجاب می‌کند به زیان فراوان ناشی از قطع و اختلال اینترنت و مسدود کردن نرم‌افزارهای پیام‌رسان خصوصاً کسب‌وکار در اینستاگرام اشاره شود تا گواه دیگری باشد بر ابعاد پیش‌بینی‌نشده اعتراضات و التهابات.

این احتمال هم البته مطرح شد که حامیان طرح صیانت و کنترل فضای مجازی و شبکه‌های اجتماعی و سوق دادن مخاطبان به پیام‌رسان‌های ایرانی از این فرصت بهره جستند تا آرزوی خود را محقق کنند یا دست‌کم در قبال روسری‌های بازشده و موهای افشان، امتیازی را از طرف مقابل بگیرند خاصه اینکه ریشه بحران را همین فضای مجازی می‌دانند.

گوگل اما روبیکای ایرانی را از سیستم‌عامل اندروید حذف کرد و در پی آن «نورنیوز» رسانه نزدیک به دبیرخانه شورای عالی امنیت ملی این اقدام را «تحدید حق حکمرانی سایبری ایران، کاملاً سیاسی و مغایر آزادی بیان» دانست و نوشت: «محدودسازی بسترهای ایرانی به علاوه تحریم رسانه‌های غیر‌هم‌سو با غرب مانند نورنیوز، تسنیم، فارس و کیهان را باید استبداد سایبری و رسانه‌ای قلمداد کرد.»

بستر اصلی اعتراضات به مرور از خیابان‌ها به دانشگاه‌ها و مدارس سرایت کرد. ورود نیروهای نظامی به اولی ممنوع است و همین مجالی به دانشجویان معترض می‌داد و مدارس هم اساساً در پیش‌بینی‌ها نیامده بود. هشتم آبان اما تدبیر دیگری اتخاذ شد و از نگاه مخالفان حیله در کار انداختند و برخی با لباس شخصی وارد محوطه دانشگاه آزاد شمال شدند. حاصل اما تصویر فردی بود که در محوطه دانشگاه و البته رو به پایین شلیک می‌کند. تصاویری از این دست ولو در چند ثانیه رخ داده باشد آنقدر در سه شبکه تلویزیونی فارسی‌زبان تکرار شد که اثر تبلیغی و رسانه‌ای آنان ضریب فراوان می‌گرفت.

اتفاق دیگر که در رسانه رسمی رخ داد مناظره‌های تلویزیونی در شبکه چهار سیما و در برنامه‌ای به نام «شیوه» بود تا مردم برای اولین‌بار چهره‌هایی چون احمد زیدآبادی را در قاب تلویزیون ببینند. انگار برخی از سیاستگذاران سرانجام و اگرچه دیر به این نتیجه رسیدند که اگر رسانه‌های داخلی از سال 79 به بعد که گرفتار قلع‌وقمع‌های سعید مرتضوی شدند مدام محدود و محدودتر نمی‌شدند و مرجعیت رسانه‌ای به خارج از کشور انتقال نمی‌یافت یک شبکه خبری تلویزیونی چنان تاثیرگذار یا خبرپراکن نمی‌شد که با طرح صیانت هم صیانت نشود و هر قدر هم بر ملیت سرمایه‌گذار آن به قصد کاهش اعتبار نزد مخاطب ایرانی تاکید شود باز مردمان بر قاب تلویزیون روزنامه‌نگاران آشنای ایرانی را بینند و تصمیم‌گیران به خود انذار دهند چرا اهل رسانه ولو منتقد وضع موجود رانده و کوچانده شوند تا بر صفحه دیگری با ادبیاتی رادیکال حضور یابند و مگر جز این است که از اردوگاه اصلاح به اصول‌گرایی روی نمی‌کنند و سراغ براندازی می‌روند؟

مناظره محمد قوچانی با قاسم روان‌بخش یکی شهره به روزنامه‌نگاری اصلاح‌طلبانه و دیگری از مریدان آیت‌الله مصباح‌یزدی بیش از برنامه‌های قبلی سروصدا کرد هر چند اولی آرزو کرد کاش به جای آن دو از دختر یا پسر معترض که در خیابان یا محوطه دانشگاه شعار می‌دهد دعوت می‌کردند.

اتفاقات بعد از درگذشت مهسا چنان بر تمام عرصه‌ها اثر گذاشته که اگر موضوع اقتضا نمی‌کرد از مرور رخدادهای قبل از آن صرف نظر می‌شد چراکه به مثابه نقطه عطف، جداکننده است و حتی اولین سفر ابراهیم رئیسی به عنوان رئیس‌جمهوری به نیویورک نیز چون هم‌زمان با اوج اعتراضات بود عملاً دستاورد خاصی نداشت و در تبلیغات رسمی هم تنها بر لحظه‌ای که پشت تریبون سازمان ملل تصویر سردار قاسم سلیمانی را به عنوان قربانی تروریسم و فرمانده مقابله با تروریسم بالای سر برد تاکید شد.

هر چند گمان می‌رفت رئیس‌جمهوری در بازگشت به تهران ابتکار عمل را در گفت‌وگو با افکار عمومی یا شدت عمل در مهار اعتراضات در دست گیرد اما سیمای سیاستمداری متحیر و مبهوت را از خود به نمایش گذاشت که در محاسبات خود طبقه متوسط و اعتراضات آنان و مطالبه سبک زندگی متفاوت را هرگز منظور نکرده بود. اگرچه معاونتی به نام زنان و خانواده دارد او نیز چندان منفعل بود که یک فعال حوزه زنان در برنامه تلویزیونی گفت «من اگر جای آقای رئیسی بودم خانم خزعلی را برکنار می‌کردم» اما شاید او هم تقصیر نداشت و غافلگیر شده بود چرا که نه می‌توانست از معترضان به حجاب اجباری حمایت کند و نه آشکارا از سرکوب اعتراضات.

در این فضا مقامات رسمی مدام بر عادی بودن امور و بزرگ‌نمایی رخدادهای کوچک در تلویزیون‌های فارسی‌زبان تاکید داشتند اما نگاه مردم به گوشی‌های تلفن همراه و اینستاگرام و واتس‌اپ مسدودشده و تکاپوی گشودن آنها بود و در صفحه تلویزیون به سکوهای خالی ورزشگاه‌ها و به دیوارهایی که روی آنها شبانه شعار نوشته و صبحگاهان با رنگ پوشانده می‌شد تا گاه آه از نهاد سازندگان خانه‌های نوسازی برخیزد که سنگ‌های گران‌قیمت به کار گرفته بودند و برخی از خود می‌پرسیدند: زن، زندگی، آزادی، مگر چه مشکلی دارد؟ سخنگوی دولت در نشست پرتنش با دانشجویان دانشگاه خواجه نصیر همان را تکرار کرد اما قائم‌مقام بسیج آن را ساخته و پرداخته گروه‌های تجزیه‌طلب کُرد دانست. قائم‌مقام سازمان تبلیغات به عکس با اسلام انطباق داد و برخی در تلویزیون هدف از آن را رواج بی‌بندوباری دانستند.

روزها گذشت و نوبت به چهارشنبه 4 آبان -چهلمین روز درگذشت مهسا- رسید که تجمع شماری از پزشکان در امیرآباد تهران به درگیری انجامید و صحنه‌های تلخی رقم خورد. زیر طرح بزرگی از بزرگمهر حسین‌پور در ستایش فداکاری کادر درمان در 30 ماه دوران کرونا و این تناقض هم اضافه شد.

عصر اما خبری دیگر رسید: حمله نیروی داعش به حرم شاهچراغ که 13 قربانی بر جای گذاشت و باقر قالیباف، شتابان پیام داد و این جنایت را نتیجه ناامنی به خاطر اعتراضات دانست و شهرداری تهران دست‌به‌کار شد تا تابلوهایی در شهر نصب کند با واژه‌های ترانه «برای...» از شروین حاجی‌پور ولی در وصف قربانیان شاهچراغ. دو روز بعد اما آیت‌الله مقتدایی رئیس شورای‌عالی حوزه علمیه قم تصریح کرد: حمله تروریستی به اعتراضات مردمی ربطی ندارد. در همان ساعات اما پیکر شهیدان در شیراز تشییع می‌شد و فرمانده کل سپاه ربط داد و گفت: پس از این دیگر باید اغتشاشات تمام شود.

بیرون از این فضا که ذهن و زبانمان را رها نمی‌کند، به سرعت وقایع شش‌ماهه را مرور می‌کنم. چهره‌هایی چون رضا براهنی (نویسنده و منتقد ایرانی) در کانادا، امیرهوشنگ ابتهاج (شاعر پرآوازه) در کلن و عباس معروفی در برلین آلمان درگذشتند. به این سه باید دکتر مهدوی‌دامغانی را هم افزود که او هم در آمریکا درگذشت و باز می‌توان به مناظره بازگشت که محمد قوچانی پرسید این همه ایرانی در خارج از کشور چه می‌کنند و درباره چهار چهره شاخص این بحث درگرفت که چرا باید دهه‌ها بیرون از ایران به تولید فکر و هنر و ادبیات می‌پرداختند؟ از جمع آنان پیکر دو تن البته مجال آرمیدن در خاک وطن را یافت. سایه در باغ محتشم رشت و مهدوی در بارگاه امام هشتم. از یاد سلطان نثر پارسی هم نباید فروکاست که او نیز در غربت درگذشت اگرچه دکتر اسلامی‌ندوشن در رفت‌وآمد بود و قرار بود پیکر او نیز در کنار فردوسی در توس به خاک سپرده شود و نمی‌دانم چرا این اتفاق نیفتاد.

مشهورترین شخصیت جهانی درگذشته هم میخائیل گورباچف آخرین رهبر اتحاد شوروی بود که پوتین هم وامدار او بود و هم منتقد او و در داخل سید محمود دعایی که سیاست توأم با اخلاق را پیشه خود ساخته بود چشم از جهان بست ولی اطلاعات بعد از او هم با مدیریت عباس صالحی میانه‌رو باقی مانده است.

مهم‌ترین تصمیم اقتصادی دولت ابراهیم رئیسی هم حذف ارز ترجیحی از چند قلم کالای اساسی بود تا از فرادستان بگیرند و به فرودستان بدهند اما از قضا سرکنگبین صفرا فزود و به جای ذوق افزایش یارانه نقدی نرخ تورم را بالا برد و البته همچنان در نگاه دولت اقتصاد را بی‌برجام می‌توان سامان داد ولی شوق طرف مقابل فروکاسته و اعتراضات داخلی و اتهام فروش پهپاد به روسیه و موضع ایران در قبال جنگ اوکراین، امید به احیای برجام را هم کاهش داده و به قول محمد قوچانی در مناظره پیش‌گفته بیش از «حرف» و «سخن» برای التیام و تلطیف به «تصمیم» نیاز است چرا که به تعبیر بهرام بیضایی: «اتفاق، خودش نمی‌افتد».  

دیدگاه / پاسخ